۱۳۹۶ مرداد ۹, دوشنبه

#کتاب_نوشته: کالیگولا، #آلبر_کامو

* تو نمی‌دانی که آدم تنها هیچ‌وقت تنها نیست، تو نمی‌دانی که همه‌جا بار آینده و گذشته همراه ماست! آدم‌هایی که کشته‌ایم با ما هستند. تازه تا اینجا و با این‌ها کار آسان است. اما آن‌هایی که دوستشان داشته‌ایم، آن‌هایی که دوستشان نداشته‌ایم اما دوستمان داشته‌اند، پشیمانی‌ها، هوس‌ها، تلخی و شیرینی...


* مرگ دروسیلا نیست که چون صاعقه بر سر او فرود آمده است، بلکه آگاهی به مرگ، خود مرگ، هستی مرگ است. قطعیت وحشیانه حقیقتی است بسیار ساده و کاملاً روشن و کمی احمقانه.

کالیگولا، آلبر کامو
Caligula, Albert Camus

۱۳۹۶ مرداد ۸, یکشنبه

#کتاب_نوشته: دیروز، #هاروکی_موراکامی

زنده ماندن در زمستان‌های سخت، درخت را به رشد نیرومندتر می‌کشاند، دایره‌های درون درخت فشرده‌تر می‌شوند.

دیروز، هاروکی موراکامی
Yesterday, Haruki Murakami

۱۳۹۶ مرداد ۷, شنبه

#کتاب_نوشته: به خدای ناشناخته، #جان_اشتاین‌بک

توماس توله گرگی را گرفت و می‌کوشید تربیتش کند، اما در این کار کمتر موفق بود، او می‌گفت: بیشتر به یک آدم شباهت دارد تا حیوان، دلش نمی‌خواهد رام شود و چیزی بیاموزد.

به خدای ناشناخته، جان اشتاین‌بک
To a God Unknown, John Steinbeck

۱۳۹۶ مرداد ۴, چهارشنبه

#کتاب_نوشته: جنگ آخرزمان، #ماریو_بارگاس_یوسا

* چشمه‌های روشنایی خاموش می‌شدند و ستاره‌ها به زمین می‌ریختند، گله‌های بی‌شماری از ساحل دریا به سرزمین مرکزی می‌گریختند و دریا بدل به صحرا می‌شد و صحرا بدل به دریا، بیابان را علف می‌پوشاند، چوپان و رمه باهم درمی‌آمیختند، کلاه‌ها بزرگ‌تر و سرها کوچک‌تر می‌شد و رودها سرخ می‌شدند و سیاره‌ای جدید در فضا به گردش درمی‌آمد.

* سالار آزادی خدا نیست؛ شیطان آن عاصی اولین است!

* زمین از اینکه ناچار است یکسر همان چیزها را بر گرده خودش ببیند خسته شده است و یک روز فریادش درمی‌آید که می‌خواهد کمی هم آرام بگیرد.

جنگ آخرزمان، ماریو بارگاس یوسا
The War of the End of the World, Mario Vargas Llosa

۱۳۹۶ مرداد ۳, سه‌شنبه

#کتاب_نوشته: تنهایی پرهیاهو، #بهومیل_هرابال

* آموزشم چنان ناخودآگاه صورت گرفته که نمی دانم کدام فکری از خودم است و کدام از کتابهایم ناشی شده. اما فقط به این صورت است که توانسته ام هماهنگی ام را با خودم و جهان اطرافم حفظ کنم.

* این مگسهای دیوانه از این عقیده دستبردار نبودند که عمر خوش، و زیباترین و پرشکوهترین شکل زندگی آن است که در میان خون فاسد و گندیده بگذرد.

* از او خواستم که مرا ببخشد، زیرا که من در هر موردی، برای هر چه در هرکجا اتفاق می‌افتد، به خاطر تمام وقایع ناگواری که در روزنامه‌ها می‌خوانم، شخص خودم را گناهکار می‌دانم و حس می‌کنم که تمام این اتفاقات زیر سر من است.

تنهایی پرهیاهو، بهومیل هرابال
Too Loud a Solitude, Bohumil Hrabal

۱۳۹۶ مرداد ۱, یکشنبه

#کتاب_نوشته: سرزمین گوجه‌های سبز، #هرتا_مولر

عاشق زندگی بودند چون می‌دانستند می‌توانند هرلحظه از گذر عمر را با یک بدشانسی از دست بدهند.

او درک نمی‌کرد که زنده است و باید آن‌قدر آواز بخواند تا بمیرد. هیچ مرضی برای مردن به یاری‌اش نمی‌شتابد.

* چرخ‌خیاطی، کلاه را آرام به زیر سوزن گرفت و ماسوره، نخ را به‌طرف خود کشید. آنچه خیاط می‌گفت، همان‌قدر واقعی به نظر می‌رسید که دل‌شوره نخ، در پیچ‌وتاب آهنی چرخ‌خیاطی.

سرزمین گوجه‌های سبز، هرتا مولر
The Land of Green Plums, Herta Müller

۱۳۹۶ تیر ۳۱, شنبه

#کتاب_نوشته: تسلی بخشی‌های فلسفه، #آلن_دوباتن

* اوج حکمت آن است که یاد بگیریم سرسختی و لجاجت جهان را با واکنش‌هایی مثل فوران خشم، احساس بدبختی، اضطراب، ترشرویی، خود برحق بینی و بدگمانی، بدتر نسازیم.

* اگر بر ما آب سرد بپاشند، بدن ما هیچ راهی ندارد جز اینکه بلرزد، ولی عصبانیت به مقوله حرکت‌های جسمانی غیرارادی تعلق ندارد. عصبانیت تنها ممکن است با تکیه‌بر برخی عقاید عقلانی ظهور کند، اگر ما فقط بتوانیم عقاید را تغییر دهیم، گرایش خود به عصبانیت را تغییر خواهیم داد.

* آنچه ما را عصبانی می‌کند، برداشت‌های خوش‌بینانه خطرناکی درباره چگونگی جهان و دیگر افراد است.

تسلی بخشی‌های فلسفه، آلن دوباتن
The Consolations of Philosophy, Alain de Botton

۱۳۹۶ تیر ۲۶, دوشنبه

#کتاب_نوشته: قانون زندگی، #جک_لندن

مرگ قدم‌به‌قدم به‌طرف او می‌خزد، زمانی که آخرین قطعه هیزم حرارتش را از دست داد، نیرو گرفتن سرما آغاز می‌گردد. نخست پاها و پس‌ازآن دست‌ها تسلیم می‌شوند، و کرختی رفته‌رفته از دست‌وپا به تن‌اش راه می‌یابد. سرش به جلو، روی زانوان می‌افتد و راحت می‌شود. چیز ساده‌ای است. همه باید بمیرند.

قانون زندگی، جک لندن
The Law of Life, Jack London

۱۳۹۶ تیر ۲۵, یکشنبه

#کتاب_نوشته: ناپیدا، #پل_استر

* گمان می‌کنم شرم بهتر از غرور است، بهتر است باظرافت به سایرین نزدیک بشوی تا این‌که باکمال و بی‌نقصی تحمل‌ناپذیرت همه را مرعوب کنی.

* تو برای این دنیا زیادی خوب هستی، و به همین خاطر دنیا عاقبت تو را خرد خواهد کرد.

ناپیدا، پل استر
Invisible, Paul Auster

۱۳۹۶ تیر ۲۴, شنبه

#کتاب_نوشته: مرشد و مارگاریتا، #میخائیل_بولگاکف

* هرگز نباید از کسی چیزی بخواهی، هرگز، مخصوصاً از آنهایی که از تو قدرتمندتر هستند. این‌گونه افراد به‌دلخواه خودشان پیشنهاد کمک می‌کنند.

* اگر صبح روز بعد، کسی به استپا می‌گفت: "استپا یا همین‌الان بلند شو یا تیربارانت می‌کنیم" او قاعدتاً با صدای بی‌حال و رمق بریده‌ای جواب می‌داد: "عیب ندارد، تیربارانم کنید، هر کاری دلتان خواست بکنید، ولی من از جام بلند نمی‌شوم."

مرشد و مارگاریتا، میخائیل بولگاکف
The Master and Margarita, Mikhail Bulgakov

۱۳۹۶ تیر ۲۲, پنجشنبه

#کتاب_نوشته: همنوایی شبانه ارکستر چوبها، #رضا_قاسمی

مرا می‌خواندند، یکی به نغمه و یکی به کلام، می‌دیدم که هیچ پرخاشی در میانه نیست، نه حتی هیچ سرزنشی، می‌دیدم گناهانم را می‌شمارند، اما نه از سر شماتت، همه‌اش به دلسوزی که پایش اگر لغزید، لغزید اما نه از سر پستی که خطایی اگر رفت، رفت اما نه از سر اختیار. چه سبک‌بار شده بودم آن شب، می‌گفتم: پس این است مرگ؟ این حلاوت در کمین؟

همنوایی شبانه ارکستر چوبها، رضا قاسمی
The Nocturnal Harmony of Wood Orchestra, Reza Ghassemi

۱۳۹۶ تیر ۱۸, یکشنبه

#کتاب_نوشته: سالار مگس‌ها، #ویلیام_گلدینگ

بدون ترس از آنکه دیده شود پاهای خود را آزادانه به حرکت درآورد. در حال قدم زدن دچار شگفتی شد و ناگهان به پوچی این زندگی پی برد، هر کوره‌راهی حادثه‌ای غیرمنتظره و بی‌آغاز و انجام بود و فکر کرد بخش قابل‌توجهی از وقت آدمی هنگام قدم زدن به نگاه کردن پاهایش می‌گذرد

سالار مگس‌ها، ویلیام گلدینگ
Lord of the Flies, William Golding

۱۳۹۶ تیر ۱۵, پنجشنبه

#کتاب_نوشته: سمفونی مردگان، #عباس_معروفی



* روزگار آن‌وقت‌ها سر سازگاری داشت. پدر که بود بیش ازآنچه فکرش را بشود کرد خوابیدن در مهتابی خانه می‌چسبید. آسمان شب هم آبی بود. می‌شد خواب‌های رنگی دید.

* مادر گفت: شما خیال می‌کنید که پدر دشمن شماست. اما اشتباه می‌کنید.
آیدین گفت: من میدانم که چه می‌خواهی بگویی. اما خوشبختی او با من خیلی فرق دارد. به شاخه‌های درخت کاج نگاه کرد که باد می‌تکاندشان و سیخ‌های کاج، سبز سبز بر زمین می‌ریخت.

* به آیدین گفت اگر بخواهد می‌تواند به آبادان بیاید و پیش آن‌ها بماند. اما آیدین گفت در شهرستان‌ها امکان رشد خیلی کم است. یک مملکت را نابود کرده‌اند که تهران را بسازند. پس چه‌بهتر که آدم برود آنجا...

سمفونی مردگان، عباس معروفی
Symphony of the Dead, Abbas Maroufi

۱۳۹۶ تیر ۱۴, چهارشنبه

#کتاب_نوشته: بوف کور، #صادق_هدایت

پیرهایی هستند که با لبخند می‌میرند مثل‌اینکه به خواب می‌روند، اما یک نفر جوان قوی که ناگهان می‌میرد و همه قوای بدنش تا مدتی بر ضد مرگ می‌جنگد چه احساسی خواهد داشت؟

بوف کور، صادق هدایت
The Blind Owl, Sadegh Hedayat

۱۳۹۶ تیر ۱۱, یکشنبه

#کتاب_نوشته: افسانه‌های راز و خیال، #ادگار_آلن‌پو

هر عقیده‌ای که از دیگران رسیده و قبول‌شده باشد، فکر احمقانه‌ای بیش نیست، زیرا بافکر اکثریت مردم سازگار آمده است.

افسانه‌های راز و خیال، ادگار آلن‌پو
Tales of Mystery and Imagination, Edgar Allan Poe

۱۳۹۶ تیر ۱۰, شنبه

#کتاب_نوشته: ناطور دشت، #جی_دی_سالینجر

فکر می‌کنم کاری که می‌بایست بکنم این است که وانمود کنم یک آدم کر و لال هستم. این‌طوری دیگر مجبور نمی‌شدم با هر کس و ناکسی طرف صحبت بشوم و با آنها حرف‌های احمقانه و بی‌فایده بزنم!


بعضی چیزها باید همان‌طور که هستند، بمانند و تغییر نکنند. کاش می‌شد همه آن‌ها را چپاند توی یک جعبه شیشه‌ای و ولشان کرد تا همان‌طور بمانند. میدانم این کار امکان ندارد اما فکر کردن به آن‌هم لذت‌بخش است.

ناطور دشت، جی. دی. سالینجر
The Catcher in the Rye, J. D. Salinger

کتاب نوشته: زندگی در پیش رو، رومن گاری

او می‌گفت ترس مطمئن‌ترین متحد ماست و بدون آن خدا می‌داند چه بر سرمان می‌آید. #زندگی_در_پیش_رو، #رومن_گاری The Life Before Us, a Novel by Rom...