مرا میخواندند، یکی به نغمه و یکی به کلام، میدیدم که هیچ پرخاشی در میانه نیست، نه حتی هیچ سرزنشی، میدیدم گناهانم را میشمارند، اما نه از سر شماتت، همهاش به دلسوزی که پایش اگر لغزید، لغزید اما نه از سر پستی که خطایی اگر رفت، رفت اما نه از سر اختیار. چه سبکبار شده بودم آن شب، میگفتم: پس این است مرگ؟ این حلاوت در کمین؟
همنوایی شبانه ارکستر چوبها، رضا قاسمی
The Nocturnal Harmony of Wood Orchestra, Reza Ghassemi
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر