۱۳۹۴ اسفند ۲۴, دوشنبه

کتاب نوشته (همنوایی شبانه ارکستر چوبها، رضا قاسمی)

تاریخ اختراع زن مدرن ایرانی بی‌شباهت به تاریخچه اختراع اتومبیل نیست. با این تفاوت که اتومبیل کالسکه‌ای بود که اول محتوایش عوض‌شده بود، و بعد کم‌کم شکلش متناسب این محتوا شده بود و زن مدرن ایرانی اول شکلش عوض‌شده بود و بعد، که به دنبال محتوای مناسبی افتاده بود کار بیخ پیداکرده بود. (اختراع زن سنتی هم که به همین شیوه صورت گرفته کارش بیخ کمتری پیدا نکرد) این‌طور بود که هر کس به‌تناسب امکانات و ذائقه‌ی شخصی از ذهنیت زن سنتی و مطالبات زن مدرن ترکیبی ساخته بود که دامنه‌ی تغییراتش گاه از چادر بود تا مینی‌ژوپ. می‌خواست در همه تصمیم‌ها شریک باشد اما همه مسئولیت‌ها را از مردش می‌خواست. می‌خواست شخصیتش در نظر دیگران جلوه کند نه جنسیتش اما با جاذبه‌های زنانه‌اش به میدان می‌آمد. طالب شرکت پایاپای مرد در امور خانه بود اما در همان حال مردی را که به این اشتراک تن می‌داد ضعیف و بی‌شخصیت قلمداد می‌کرد. خواستار اظهارنظر در مباحث جدی بود اما برای داشتن یک نقطه‌نظر جدی کوششی نمی‌کرد. از زندگی زناشویی‌اش ناراضی بود اما نه شهامت جدا شدن داشت، نه خیانت. به برابری جنسی اعتقاد داشت اما وقتی کار به جدایی می‌کشید به جوانی‌اش که بی‌خود و بی‌جهت به‌پای دیگری حرام شده بود تأسف می‌خورد.

همنوایی شبانه ارکستر چوبها، رضا قاسمی
The Nocturnal Harmony of Wood Orchestra, Reza Ghassemi

۱۳۹۴ اسفند ۱۹, چهارشنبه

کتاب نوشته (مکبث، ویلیام شکسپیر)


زندگی سایه‌ای است لغزان
بازیگری بینوا که بر صحنه می‌خرامد
و مهلت خود را با دلهره می‌گذراند
و دیگر خبری از او نمی‌شود
زندگی داستانی است پرشور و غوغا، اما بی‌معنا
که ابلهی آن را روایت کرده است

مکبث، ویلیام شکسپیر
Macbeth, William Shakespeare

۱۳۹۴ اسفند ۱۶, یکشنبه

کتاب نوشته (سمفونی مردگان، عباس معروفی)

من دنبال چیزی می‌گشتم که گمش کرده‌ام. دارم رفته‌رفته تبدیل به آدمی می‌شوم که به فکر کردن فکر می‌کند. حالا فکر کردن برای من عادت شده. هدف شده...

سمفونی مردگان، عباس معروفی
Symphony of the Dead, Abbas Maroufi

۱۳۹۴ اسفند ۱۲, چهارشنبه

کتاب نوشته (مرشد و مارگاریتا، میخائیل بولگاکف)

چه اندوه‌بار است، جهان به هنگام شب، و چه رازگونه است مه‌ی که مرداب‌ها را می‌پوشاند. اگر پیش از مرگ رنجی فراوان برده باشی و اگر در این وادی مه‌گرفته به درماندگی پرسه زده باشی و اگر بار گران جانکاهی بر دوش، گرد جهان می‌گشتی، می‌فهمیدی. و اگر خسته باشی و بی‌هیچ بیم و دریغی به ترک جهان و ترک مه و مرداب و رودخانه‌هایش رضا داده باشی، می‌فهمیدی. اگر حاضر بودی با قلبی سبک به کام مرگ فرو روی، می‌دانستی که تنها مرگ مرهم زخم توست.

مرشد و مارگاریتا، میخائیل بولگاکف
The Master and Margarita, Mikhail Bulgakov

کتاب نوشته: زندگی در پیش رو، رومن گاری

او می‌گفت ترس مطمئن‌ترین متحد ماست و بدون آن خدا می‌داند چه بر سرمان می‌آید. #زندگی_در_پیش_رو، #رومن_گاری The Life Before Us, a Novel by Rom...