* او درک نمیکرد که زنده است و باید آنقدر آواز بخواند تا بمیرد. هیچ مرضی برای مردن به یاریاش نمیشتابد.
* چرخخیاطی، کلاه را آرام به زیر سوزن گرفت و ماسوره، نخ را بهطرف خود کشید. آنچه خیاط میگفت، همانقدر واقعی به نظر میرسید که دلشوره نخ، در پیچوتاب آهنی چرخخیاطی.
سرزمین گوجههای سبز، هرتا مولر
The Land of Green Plums, Herta Müller
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر