* چشمههای روشنایی خاموش میشدند و ستارهها به زمین میریختند، گلههای بیشماری از ساحل دریا به سرزمین مرکزی میگریختند و دریا بدل به صحرا میشد و صحرا بدل به دریا، بیابان را علف میپوشاند، چوپان و رمه باهم درمیآمیختند، کلاهها بزرگتر و سرها کوچکتر میشد و رودها سرخ میشدند و سیارهای جدید در فضا به گردش درمیآمد.
* سالار آزادی خدا نیست؛ شیطان آن عاصی اولین است!
* زمین از اینکه ناچار است یکسر همان چیزها را بر گرده خودش ببیند خسته شده است و یک روز فریادش درمیآید که میخواهد کمی هم آرام بگیرد.
جنگ آخرزمان، ماریو بارگاس یوسا
The War of the End of the World, Mario Vargas Llosa
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر