۱۳۹۶ فروردین ۱۰, پنجشنبه

#کتاب_نوشته: مرشد و مارگاریتا، #میخائیل_بولگاکف

حتی یک دین شرقی هم پیدا نمی‌شود که در آن باکره عفیفه‌ای خدایی را به این دنیا نیاورده باشد و مسحیان، که هیچ خلاقیتی نداشتند، مسیح خود را دقیقاً با همین الگو خلق کردند.

مرشد و مارگاریتا، میخائیل بولگاکف
The Master and Margarita, Mikhail Bulgakov

۱۳۹۶ فروردین ۹, چهارشنبه

#کتاب_نوشته: سالار مگس‌ها، #ویلیام_گلدینگ

حال دیگر نور آفتاب رفته بود و تاریکی بیرون می‌آمد. راه‌های میان درختان دیگر دیده نمی‌شد و همه‌جا همچون کف دریا تیره‌وتار و شگفت می‌نمود. گل‌های بازشده سفیدرنگ زیر نور ستاره‌ها می‌درخشیدند.

سالار مگس‌ها، ویلیام گلدینگ
Lord of the Flies, William Golding

۱۳۹۵ اسفند ۲۶, پنجشنبه

۱۳۹۵ اسفند ۲۴, سه‌شنبه

#کتاب_نوشته: دنیای قشنگ نو، #آلدوس_هاکسلی

یکی از فواید اصلی رفیق این است که (به شکلی معتدل‌تر و نمادین) جور تلافی‌هایی را، که می‌خواهیم ولی نمی‌توانیم سر دشمنانمان درآوریم، بکشد.

دنیای قشنگ نو، آلدوس هاکسلی
Brave New World, Aldous Huxley

۱۳۹۵ اسفند ۲۳, دوشنبه

#کتاب_نوشته: سمفونی مردگان، #عباس_معروفی

به او گفتم عشق را باید با تمام گستردگی‌اش پذیرفت، تنها در جسم نمی‌توان پیدایش کرد، بلکه در جسم و روح و هوا، در آیینه، در خواب، در نفس کشیدن‌ها، انگار به ریه می‌رود و آدم مدام احساس می‌کند که دارد بزرگ می‌شود.

وقتی آدم یک نفر را دوست داشته باشد بیش‌تر تنهاست. چون نمی‌تواند به هیچ کس جز به همان آدم بگوید چه احساسی دارد.

سمفونی مردگان، عباس معروفی
Symphony of the Dead, Abbas Maroufi

۱۳۹۵ اسفند ۲۱, شنبه

#کتاب_نوشته: ناطور دشت، #جی_دی_سالینجر

من حتی کشیش‌ها را هم نمی‌توانم تحمل‌کنم. هرکدام از این کشیش‌ها زمانی که می‌خواهند موعظه کنند با چنان لحن آسمانی و مقدس‌مآبی شروع می‌کنند که انگار جبرئیل آیه‌ای آورده است. من نمی‌فهمم چرا این‌ها نمی‌توانند مثل آدمیزاد حرف بزنند! وقتی حرف می‌زنند قیافه‌شان طوری است که انگار حقه‌بازی از سروصورتشان می‌بارد.

ناطور دشت، جی. دی. سالینجر
The Catcher in the Rye, J. D. Salinger

۱۳۹۵ اسفند ۱۹, پنجشنبه

۱۳۹۵ اسفند ۱۸, چهارشنبه

#کتاب_نوشته: وردی که بره‌ها می‌خوانند، #رضا_قاسمی

ساز نو، هرچه هم خوش‌خوان، باز پخته نیست صدایش. گذر زمان را با هیچ‌چیز نمی‌توان به‌دست آورد.

سه‌تار ساز اختناق است، از بس صدایش لاجون است، بغض فروخورده است انگار، طنین مخفی ترس و شیدایی، می‌گویند یک نفر شنونده برایش کم است، دو نفر زیاد. اما دیده بودم حوالی سه صبح که همه‌ی اشباح مدرنیته در خواب‌اند و دیگر نه صدای رفت‌وآمد ماشینی هست نه صدای دور و درهم کارخانه‌ای، چنان رسا می‌شود این صدا که باید خفه‌اش کنی از ترس همسایه.

وردی که بره‌ها می‌خوانند، رضا قاسمی
The Spell Chanted by Lambs, Reza Ghasemi

۱۳۹۵ اسفند ۱۷, سه‌شنبه

#کتاب_نوشته: فانوس دریایی، #آلیسون_مور

او از چرتش بیدار می‌شود و چند لحظه‌ای پای آیینه‌ی میز آرایشش می‌نشیند تا صورتش را آرایش کند و می‌داند این آرایش نمی‌تواند دایره‌های سیاه زیر چشمانش را مخفی کند و احتمالاً فقط توجه دیگران را به چروک‌های دور چشم و خطوط کوچک دور دهانش جلب خواهد کرد، به این فکر می‌کند که آیا زیادی پیر است؟

فانوس دریایی، آلیسون مور
The Lighthouse, Alison Moore

۱۳۹۵ اسفند ۱۴, شنبه

#کتاب_نوشته: آدمک حصیری، #آناتول_فرانس

ما ارزان‌تر از سخن کالایی نداریم و به بهای زندگی مردم هرقدر از آن صرف کنیم باز در معامله زیان نمی‌بریم.

آدمک حصیری، آناتول فرانس
Le Mannequin d'osier, Anatole France

#کتاب_نوشته: دختری در قطار، #پائولا_هاوکینز

اگر قرار بود بابت هر خطایی که از من سرزده عذرخواهی کنم، باید کتاب می‌نوشتم!

همسر بودن را دوست ندارم، نمی‌دانم دیگران چطور‌ این کار را می‌کنند. هیچی ندارد جز انتظار. انتظار برای بازگشت مردی از سرکار تا بیاد و تو را دوست داشته باشد.

دختری در قطار، پائولا هاوکینز
The Girl on the Train, Paula Hawkins

۱۳۹۵ اسفند ۱۱, چهارشنبه

#کتاب_نوشته: جستارهایی درباب عشق، #آلن_دو_باتن

زمانی می‌کوشیم عاقل شویم که درمیابیم، با این دانش متولد نشده‌ایم که بدانیم چگونه زندگی کنیم، بلکه زندگی مهارتی است که باید کسب شود.

ناآگاهی، با خود آینه‌ای حمل می‌کند که عمیق‌ترین و غیرقابل وصف‌ترین آرزوهایمان در آن منعکس است.

آلبر کامو گفته: ما عاشق افراد می‌شویم، زیرابه ظاهر کامل به نظر می‌رسند، جسماً کامل‌اند و ازنظر عاطفی منسجم‌اند، حال‌آنکه خود ما باطناً مغشوش و به‌هم‌ریخته‌ایم. اگر باطناً کمبودی نداشتیم عاشق نمی‌شدیم، اما کشف کمبود مشابهی در دیگری به ما گران می‌آید.

جستارهایی درباب عشق، آلن دو باتن
Essays in Love, Alain de Botton

کتاب نوشته: زندگی در پیش رو، رومن گاری

او می‌گفت ترس مطمئن‌ترین متحد ماست و بدون آن خدا می‌داند چه بر سرمان می‌آید. #زندگی_در_پیش_رو، #رومن_گاری The Life Before Us, a Novel by Rom...