۱۳۹۵ دی ۱۴, سه‌شنبه

کارتن‌خواب

صبح وقتی داشتم ماشین را پارک می‌کردم پیرمردی ژنده پول نزدیک آمد و گفت: "دیشب داشتم ضایعات جمع می‌کردم که شهرداری من را گرفت و به گداخونه برد، صبح که ولم کردن برگشتم اینجا، اما گاری ضایعاتم نیست، نمی‌دانم دیشب بردنش یا صبح، شما ندیدینش؟"
برخلاف باور عموم ما، خیلی از کارتن‌خواب‌ها انسان‌های باشرفی هستند که برای یک لقمه نان سخت کار می‌کنند، شاید شرافتی بیشتر از دکتر و وکیل و بازاری... فقط رسم روزگار آنها را به این مرحله از زندگی کشانده است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

کتاب نوشته: انسان خداگونه: تاریخ مختصر آینده، یووال هراری

 مردم همواره در یک دور بی‌انتها، عقاید یکدیگر را تقویت می‌کنند. هر دوری از تأیید متقابل این تار بافته‌های معنا را بیش از گذشته در هم می‌تند،...