۱۳۹۷ مرداد ۲۹, دوشنبه

#کتاب_نوشته: سال بلوا، #عباس_معروفی

* آن شب فهمیدم که به همین سادگی آدم اسیر می‌شود، نباید هرگز به زنان و مردان عاشق خندید، همین‌جوری دوتا نگاه در هم گره می‌خورد و آدم دیگر نمی‌تواند در بدن خودش زندگی کند.

* مگس‌های بی‌جان آخر فصل را توی هوا می‌گرفت و می‌برد بیرون ولشان می‌کرد. 
-گفتم: چرا نمی‌کشیشان، این‌همه به خودت زحمت می‌دهی؟
-خوشی‌مان را به رنج دیگران نمی‌خریم.

سال بلوا، عباس معروفی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

کتاب نوشته: زندگی در پیش رو، رومن گاری

او می‌گفت ترس مطمئن‌ترین متحد ماست و بدون آن خدا می‌داند چه بر سرمان می‌آید. #زندگی_در_پیش_رو، #رومن_گاری The Life Before Us, a Novel by Rom...