آدمی به ضعف خویش آگاهی دارد و نمیخواهد در برابرش مقاومت ورزد، بلکه خود را به آن تسلیم میکند. خود را از ضعف خویش سرمست میکند، میخواهد هرچه ضعیفتر شود، میخواهد در وسط خیابان جلو چشمان همگان در هم فروریزد، بر زمین بیفتد و از زمین هم پایینتر برود.
خود را متقاعد کرد تا به یکی از جلساتی برود که هموطنان مهاجرش به راه انداخته بودند، بازهم بحث سر این بود که میبایستی در برابر روسها سلاح بهدست گرفت و جنگید یا نه؟ البته اکنون در پناهگاه امن مهاجران، همه معتقد بودند که باید میجنگیدند. او گفت: بسیار خوب، برگردید و بجنگید! اما این حرف را نبایستی میگفت...
بار هستی، میلان کوندرا
The Unbearable Lightness of Being, Milan Kundera
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر