* تنها کسانی که قصد فرار نداشتند دیکتاتور و پاسدارانش بودند. در چشمان و دستان و لبانشان میدیدی که امروز و فردا و پسینفردا با گلوله و سگ، گورستانها بر پا میکنند.
* من به آن دست زدم، دستانم آن را پنجرهای معمولی یافتند، باز کردن و بستن آن مشکلتر از باز و بسته کردن چشمانم نبود. پنجره واقعی باید توی همین گور باشد.
* چیزهایی وجود دارد که آدم نمیتواند آنها را ببیند، چیزهایی که مثل دود به درون ذهن میخزد.
* در آن زمان باور داشتم که در یک جهان بدون پاسدار مردم مثل کشور ما راه نمیروند، جهانی که در آن مردم مجازند هر طور میخواهند فکر کنند.
سرزمین گوجههای سبز، هرتا مولر
The Land of Green Plums, Herta Müller
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر