۱۳۹۲ آذر ۲۴, یکشنبه

روزمره...

گاهی لازم است آدم یک ضربه محکم بخورد، ضربه‌ای چنان محکم که نفسش بند بیایید و حتی نتواند آهی بکشد، ضربه‌ای که بعد از آن به خودش نظاره کند و ببیند کجای این دنیا ایستاده، چه می‌کند!؟ ضربه‌ای که باعث شود دوباره خود را ارزیابی کند و دوباره شروع کند، این بار با شناخت بیشتر از خود و جایی که ایستاده است. ما به مرور زمان گرفتار روزمرگی می‌شویم و مسیر خود را گم می‌کنیم و این روند آن‌قدر آرام پیش می رود که قبل از این که بفهمیم کیلومتر‌ها از مسیر دور شده‌ایم...
مهم نیست این ضربه چه آسیبی می‌رساند، گاهی لازم است، قبل از اینکه برای برگشت خیلی دیر شود.

۴ نظر:

  1. فک می کنم منم یکی از این ضربه ها رو لازم دارم

    پاسخ دادنحذف
  2. یعنی این ضربه رو خوردم و هرروز صحبتم با خودم اینه که چرااااااااااا! ولی این حرفت بعد قشنگی ازین ضربه رو بهم معرفی کرد

    پاسخ دادنحذف

کتاب نوشته: انسان خداگونه: تاریخ مختصر آینده، یووال هراری

 مردم همواره در یک دور بی‌انتها، عقاید یکدیگر را تقویت می‌کنند. هر دوری از تأیید متقابل این تار بافته‌های معنا را بیش از گذشته در هم می‌تند،...