![](https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjGFQrhHV_FBrZ-DQWI4gZ3nzjhhEpeBPiW5vBIb2dzTT0fJGgBdn7QkObCCP27-8YoHyhcRUSbSN02gjhsBx0-GjNjH87x38TugT8nYrUABc5c9V84858a4vsTR0A6yrZgv22r1yUiJ8Q/s200/gabriel+garcia+marquez.jpg)
از دو دلتنگی که مثل دو آیینه، روبروی هم قرارگرفته بودند پریشان شده بود. حس زیبای غیرحقیقی بودن را از دست داد و عاقبت به همه آنها سفارش کرد که آنجا را ترک کنند و تمام چیزهایی که در باره جهان و قلب بشری به آنها آموخته بود، از یاد ببرند و در هر جا هستند، همیشه به خاطر داشته باشند که
گذشته دروغی بیش نیست و خاطره بازگشتی ندارد و هر بهاری که میگذرد دیگر برنمیگردد و حتی شدیدترین و دیوانه کنندهترین عشقها نیز حقیقتی ناپایدار است.
صد سال تنهایی، گابریل گارسیا مارکز
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر